دلنوشته یک بانوی دردمند خطاب به وزیر مسکن و شهرسازی

آقای آخوندی وزیر مسکن

سخنان تلخ شما در رابطه با مسکن مهر پس از آن افزایش ناگهانی و نجومی قیمت ها به جای پیگیری مطالبات قشر ضعیف و زحمتکش جامعه مرا بر آن داشت که این چند خط را جهت آرامش ذهن مشوش و روح پردرد و پرتلاطم خویش بنویسم و درونم را اندکی تسکین دهم..

 چرا که نوشته ها و گفته های من و امثال من برای شمایی که زندگی سرشار از رفاه و آرامش دارید و همسر و فرزندانتان از بهترین نعمتهای ایران بهره مندند هیچ ارزشی ندارد و همچنین کوچکترین تاثیری بر هیچکدام از مسئولان مربوطه هم نخواهد گذاشت.. 

 اما ذهن معتقد به نظام سرمایه داری و عقاید داروینیسم شما برای من شهروند بسیار تلخ و گزنده بود و اینکه از نگاه شما مسکن مهر طرح مزخرفی است کاملا بیان می دارد که شما چون خود سیرید و بهترین پنتهاوس را دارید گرسنگان بمیرند به شما چه و قانون این دنیا قانون تنازع بقاست و هر کسی دندان تیزی برای دریدن دارد حق حیات دارد و هر کسی ضعیف است قطعا باید سرش را بگذارد و بمیرد و این بیانات شما نشان از دستاوردتان از انقلاب سی و چند سال قبل است که در سالگردش با عنایت شما متقاضیان مسکن مهر با گوشت و پوست و خون خود کاملا لمس می کنند و دردش تا مغز استخوان را می سوزاند و نایی برای دم بر آوردن برای کسی باقی نگذاشته است. انقلابی که من و بسیاری از ما هرگز در آن سهمی نداشتیم چرا که هنوز به دنیا نیامده بودیم و امروز تاوانش را می دهیم تاوانی نادانی پدران و برادران خودمان را. اشتباه نکنید و انگ نزنید من مطلقا شاهنشاهی نیستم و مخالف اصل انقلاب هم نمی باشم بلکه من یک قربانی جنگ بعد از انقلاب در انتظار مسکن مهر هستم سقفی هر چند ساده بالای سر خود و فرزندانم، بله من قربانی انقلابی هستم که پدرم و برادران فریب خورده ام در آن دخیل بودند و قربانی جنگی هستم که برادرم را مجروح کرد و دار و ندار پدرم را جهت معالجه برادرم بر باد داد. قبل از جنگ من هم چون شما پدر سرمایه داری داشتم و در پنج سال اول کودکیم در ناز و نعمت بزرگ شدم اما سال ۶۲ پس از مجروح شدن برادرم در جنگ دار و ندار پدرم پای درمان برادرم رفت و پدر من آنقدر مرد بود که حاضر نشد یک ریال از بنیاد جانبازان بگیرد و آنقدر آرمانگرا و وطن پرست بود که بر این باور بود که جان فرزندش هدیه به میهن و هممیهنانش است و نباید مجروحیت برادرم منبع رزق خانواده اش گردد چرا که هدیه ای مقدس و الهی است . بله پدرم تمام دارایی خود را صرف درمان برادرم کرد و مادرم کلفت خانه های مردم شد برادران و خواهران بزرگتر از من از درس محروم شدند و برای امرار معاش خانواده مشغول قالی بافی ‌. خواهران و برادرانی که همه از بهره هوشی بسیار بسیار بالایی برخوردار بودند اما فقط به خاطر ناتوانی مالی ناشی از جنگ همه درجا زدند . راستی شما در آن زمان کجا بودید ؟! آن زمانی که پدرم تا قالیچه زیر پای ما را هم برای درمان برادرم می فروخت و نان شب برای خوردن نداشتیم و مادرم روانی شده بود و.... شما کجا بودید و چه می کردید !؟ می دانید آبگوشت فقط با پیه و دمبه ماهی یک بار چه مزه ای دارد تا حالا شده بهترین غذای کودکی و نوجوانی خود و یا یکی از اطرافیانتان برنج خارجی کوپنی و بال و گردن مرغ باشد آن هم ماهی یک بار ، می دانید با کیف و کفش و لباس کهنه مردم مدرسه رفتن و شاگرد ممتاز بودن یعنی چه ؟! می دانید با لباس کهنه معلم خود که به تنت زار می زند از دست مدیر آموزش و پرورش استان به خاطر شاگرد ممتازی و اول المپیاد بودن جایزه گرفتن چه دردی دارد ؟! می دانید از بی پولی درد و بیماری را تحمل کردن چه بر سر آدم می آورد ؟! می دانید با مدرک لیسانس برای ماهی ۱۵۰ هزار تومان کار کردن و رسید ۲۵۵ هزار تومان را امضا کردن چه با انسانیت انسان چه می کند ؟! تا حالا شده پدری را ببینید حتی یک ست لوازم پلاستیک به عنوان جهیزیه نمی تواند به فرزندش بدهد چقدر تحقیر می شود و چگونه در خود می شکند ؟! آیا و هزاران آیا.... . اصلا تا به حال به صورت اتفاقی گذرتان از سعادت آباد به پایینتر افتاده و شهرکهای اطراف جاده قدیم کرج را دیده اید و می دانید مردمان آنجا چگونه امرار معاش می کنند؟! اصلا آیا مایلید تحت نظر یک موسسه معتبر بی طرف تست هوش بدیم ببینیم که من هم همچون شما و شاید بیشتر از شما لایق تحصیل در انگلستان بودم اگر قربانی جنگ نمی شدم. روزگاری بر من و خانواده ام سپری شده که لحظه لحظه اش برای شما همچون کابوس است . گاهی همسرم اصرار می کند بنشینم و آنچه بر من گذشته را بنویسم اما نمی داند که بیاد آوردن هرلحظه اش با روح و روان من چه می کند . « و امروز این منم زنی در انتظار مسکن مهر» به شما بابت گفته ها و عملکردتان خرده نمی گیرم بلکه از پدر و برادر خودم خشمگینم و ناراضی که اگر به جای هموار کردن راه برای شما و امثال شما و قربانی شدن جهت آسایش شما و خانواده شما به فکر آسایش و موفقیت فرزندان و خواهران و برادران خود بودند من هم خانه داشتم و ماشین داشتم و با توجه به استعداد و هوش خدا دادیم موقعیت اجتماعی بسیار عالی داشتم و نیازی نبود بابت داشتن یک سقف بالای سرم در دورافتاده ترین نقطه تهران شبانه روز با اضطراب چشم بر دهان شما و امثال شما بدوزم و لرزه بر جانم باشد که خدایا چه خواهند گفت و چه خواهد شد... ! در نهایت خود و شما را به خدا می سپارم خدایی که علیرغم تمام سختی هایی که بر من و خانواده ام گذشته از اعماق وجود باورش دارم و دل در گرو مهرش می نهم و امیدم را تنها معطوف به او می کنم باشد که او میان من و شما به قضاوتی عادلانه بنشیند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد